احیای “کاباره” که روز یکشنبه در شرکت Barrington Stage در پیتسفیلد، ماساچوست افتتاح شد، یک مورد بد از مشکل لباس زیر دارد.
این تنها بار نیست که این مصیبت در مجموعه موزیکال سال 1966 در یک کلوپ شبانه شیک برلین رخ می دهد. در واقع، این یک بیماری مزمن است. «کاباره» برای اولین بار در سال 1972، زمانی که فیلم باب فوسه، شهوانی بودن را تقویت کرد و جورابهای ساق بلند را پایین آورد، مورد توجه قرار گرفت. و در سال 1993 کاملاً تسلیم شد، زمانی که تقریباً برای تولید لندن که پنج سال بعد به برادوی آمد، تقریباً برهنه شد.
در آن احیا، سالی بولز، خواننده با استعداد حداقلی در مرکز اکشن، همچنان «شلوار توری» ذکر شده در «به مامان نگو»، یکی از بسیاری از آهنگهای عالی جان کاندر و فرد اب را می پوشید – اما اکنون او و دیگر دختران کیت کت چیز دیگری نمی پوشیدند. مدیر کلوپ دیگر آن ماریونت عجیب و غریب و تاکسیدو پوشی که جوئل گری در تولید اصلی خلق کرده بود، نبود. در عوض، همانطور که آلن کامینگ بازی میکرد، او ساکن یک سیاهچال S&M بود، با نوک سینههای خشن که از یک مهار چرمی به بیرون نگاه میکرد.
این یک ایده کاملا معاصر از لوچ بودن بود که برای شوکه کردن و تشویق مخاطبانی که ممکن بود دیگر به شلوغی دورهمی پاسخ ندهند به کار گرفته شد. البته شوک یک بازی بازنده است. خود کاندر پیشبینی کرد: «اگر دوباره آن را نصب کنیم، همین تولید در 10 سال احتمالاً بسیار خسته به نظر میرسد.
و از آنجایی که طرح داستان هنوز به ظهور نازیسم در حوالی سال 1930 وابسته بود، دیدگاه مدرنتر مفهوم دوره نمایش را نیز از بین برد، که به تناوب واضحی بین شمارههای کاباره تفسیری مانند «دو خانم» و صحنههای «کتاب» طبیعتگرایانه وابسته بود. زندگی شخصیت ها محو کردن آن قلمروها – که کارگردان اصلی، هارولد پرینس، برای جدا کردنش زحمت کشیده بود – سالی، دختر مهمانی وایماری در کتاب جو مسترف، را به یک زامبی بیطرف هیچکدام از دنیا تبدیل کرد.
این مشکل لباس زیر است: سردرگمی دیدگاهی که گاهی از ظاهر کردن زیرمتن و تأکید بر تفسیر بر داستان ناشی میشود. البته ممکن است در ازای آن چیزی به دست آورید. بیخود نیست که احیای 1998 برنده چهار تونی شد، شش سال اجرا شد و خود در سال 2014 دوباره احیا شد. اما هنگامی که قراردادهای اجتماعی را که بحران یک نمایش از آنها شکل می گیرد – احتیاط، سرکوب، لباس بیرونی، چه داری – کنار می گذارید، اکشن را ترک می کنید. بی انگیزه و بی لنگه در سرمای مفهومی می لرزد.
احیای بارینگتون شامل آن برهنهسازی و تخریب میشود که اگر برای درام نباشد برای چشمها خوب است. این بدان معنا نیست که گاهی اوقات جذاب و بدیع نیست، مانند زمانی که سالی (کریستا رودریگز) عنوان آهنگ را به صورت ناقص و با رها شدن فاجعه آمیز می خواند. (لباسهای ابداعی از رودریگو مونوز هستند.) و صحنههای کتاب بین هر شولتز بیوه (ریچارد کلین) و بیوه فرالین اشنایدر (کندی باکلی) – یهودی و غیریهودی که در نهایت باید با حقایق روبرو شوند – دارای وقار و وقار زیبایی هستند. خیلی محکم فشار نیاورد
اما اغلب این «کاباره» بیش از حد خود را میفروشد، و تلاش میکند تا ارزشهایی را به نمایش بگذارد که هر چند به طور طبیعی با روحیه «زندگی کن و بگذار زندگی کنیم» که توسط Emcee بیان شده است (نیک الکساندر، کانال ارتا کیت) بخشی طبیعی از داستان سرایی آن نیست. . مهم نیست که چقدر به تولیدی احترام میگذارید که «جنابگرایی را جشن میگیرد، داستانهای اجراکنندگان ترنس و غیر دودویی را محور میدهد و تصدیق میکند که بسیاری از رنگین پوستان نیز توسط نازیها آسیب دیدهاند» (همانطور که کارگردان، آلن پل، در یادداشت برنامه مینویسد) ، این احترام نمی تواند موزیکال را کنار هم نگه دارد.
برای واضح بودن، من از بازیگران غیر سنتی حمایت می کنم. این سه تا از گروه کیت کت (همانطور که اکنون نامیده می شود) توسط نوازندگان ترنس یا غیر دودویی (چارلز میهیو میلر، جیمز رز و رایلند ماربوت) نواخته می شوند، کمک می کند تا معاشقه نسخه 1998 با تنوع جنسیتی به سمتی جدی تر پیش برود. اینکه الکساندر سیاه است یک بعد نژادی چشم باز می افزاید. و پل، که مدیر هنری جدید Barrington است، به جای اینکه صرفاً به آن لبیک بگوید، از بازیگری به شکلی رسا استفاده می کند.
با این حال، این بخشی از مشکل است. فیلمنامه اصلی، و به خصوص آهنگ ها، با وجود الحاق ها و حذف های استاندارد، آنقدر قوی هستند که حتی در زمانی که کارگردان تلاش می کند داستان را به شیوه خود روایت کند، ادامه می دهد.
در ابتدا تنش مفید است. هنگامی که میلر، رز و ماربوت آهنگ “فردا متعلق به من است” را با هماهنگی لطیف می خوانند در حالی که لباس های کیت کت خود را در می آورند یا کلاه گیس های خود را شانه می کنند، ما حاضریم آن را به عنوان آهنگ امید برای آینده ای جندرکوئر بجای سرود شوم نازی کاندر و Ebb در واقع نوشت. با این حال، بعداً، وقتی آهنگ تکرار می شود، از ما خواسته می شود که آن را به عنوان یک تهدید مرگبار برای همان شخصیت ها در نظر بگیریم. شما می توانید در مورد تعدد معانی بحث کنید، اما گوش به هر دو صورت آن را نخواهد داشت.
همین دعوا بین نیات نویسنده و کارگردان بسیاری از صحنه های کتاب را نیز تضعیف می کند. رابطه سالی با کلیفورد بردشاو (دن آمبویر)، نویسنده آمریکایی که برای الهام گرفتن از برلین بازدید میکند، کمتر و کمتر اعتبار مییابد، زیرا تمایلات جنسی او که به طور مکرر در نسخههای مختلف داستان تغییر میکند، بیشتر و بیشتر آشکار میشود. اکنون حتی نازیها هم علیه او میجنگند و این ایده سهوی اما نه کمتر نگرانکننده را مطرح میکنند که ناسیونال سوسیالیسم تا حدی یک پدیده عجیب و غریب است.
فکر میکنم شما میتوانید این ایده را بررسی کنید، اما برای انجام این کار به مداخله مفهومی بسیار بزرگتری از آنچه که این تولید ارائه میدهد نیاز دارید. تنها با تغییر یک کلمه از متن – شخصیتی که قبلاً به عنوان “او” معرفی می شد، اکنون به عنوان “آنها” معرفی می شود – فقط یک بازیگر غیر سنتی می تواند انجام دهد. شاید خیلی بیشتر بهتر عمل کند.
چون «کاباره» آنطور که نوشته شده اصلاً مربوط به هویت شخصی نیست. این در مورد رضایت جمعی است: شکست جامعه در بیدار شدن به موقع در برابر بی عدالتی و فاجعه. در سال 1966، زمانی که هولوکاست هنوز تاریخ جدیدی بود، پرینس برای به تصویر کشیدن آن خطر یا مرتبط ساختن آن به یک لنز معاصر نیاز نداشت. لنز پریودی خیلی خوب عمل کرد. مجموعه بوریس آرونسون نیز همینطور بود، که آینه عظیمی را به نمایش میگذاشت که به طرز شومی به سمت مخاطب خم میشد تا آن را در داستان منعکس کند.
یک آینه در مجموعه زیبای ویلسون چین برای تولید بارینگتون نیز دیده می شود، اما به جای بازتاب مخاطب، صحنه را منعکس می کند. پس از دیدن نسخههای بسیاری از «کاباره» که نسخه اصلی را خالی میکنند و آن را از درون بازسازی میکنند، شروع به فکر میکنم که مشکل اصلی همین است. این دیگر اظهار نظری درباره تاریخ ما نیست، بلکه متعلق به خود است.
کاباره
تا 8 ژوئیه در Barrington Stage Company، Pittsfield، Mass. barringtonstageco.org. مدت زمان: 2 ساعت و 40 دقیقه.